ترک کردن یک شرکت بزرگ مانند گوگل به قصد راه اندازی یک کسب و کار کوچک به این معنی نیست که از صفر صفر شروع کنید. صرف نظر از اینکه اندازه کسب و کار شما چقدر است، برخی از سیستم ها و خط مشی های این شرکت های بزرگ ارزش بکار گرفته شدن توسط شما را دارند.

خود من چهار ماه پیش گوگل — یک شرکت با شکوه که سرشار از تعدادی از بهترین افرادی است که تا به حال دیده ام، با یک فرهنگ بی نهایت مثبت که به شما کمک می کند هر روز عملکرد بهتری داشته باشید — را ترک کردم تا دومین کسب و کار خودم را راه اندازی کنم.

بعضی روزها که کار جدید تیمی بیرون از خانه به نظرم خیلی زیاد می آید، یا گاهی که ویژگی بسیار عصبی کننده فرآیندهای انتقال آنلاین وجوه مالی مرا از شدت خشم به مرز انفجار می رساند (تشخیص هویت دو مرحله ای که از طریق گوشی تلفن همراه امکان پذیر نیست) ، دلم برای همه چیزهای آسایش بخش و فضای امن یک شرکت بزرگ تنگ می شود.

خوشبختانه، چنین روزهایی خیلی کم هستند و به ندرت پیش می آیند. چابکی، چالاکی و انعطاف یک شرکت کوچک باعث می شود تا این موضوع به بهترین تجربه زندگی من تبدیل شود. اما من هر روز در طی کار در مقابل عوامل اخلال برانگیز در روند طبیعی انجام کار قرار می گیرم. در حالیکه همه درگیر موضوع کسب و کارهای ضعیف و کوچک و این ایده هستند که شرکتهای بزرگ با بزرگ شدن خودشان در حقیقت در حال ارتکاب یک خطا بزرگ هستند، من آموخته ام که در این باره فکر کنم و بفهمم که شرکتهای بزرگ چه چیزی را بدرستی انجام می دهند.

بر خلاف باور رایجی که وجود دارد، چیزهایی بسیاری هستند که یک شرکت کوچک می تواند از آنچه شرکت های بزرگ در حال انجام دادن آن هستند یاد بگیرد. در ادامه سه مورد از مهمترین آنها ذکر می شود.

 

تعادل بین کار و زندگی شخصی

آخرین بخشی که در استارت آپ شکل می گیرد، بخش منابع انسانی آن شرکت می باشد. زیرا به نظر می رسد که مدیر عامل بتواند به واسطه حاصل شدن سطوحی از امتیازات شغلی و برخی ترفند های جذب مشتری از پس آن برآید. (در حقیقت، من هرگز نمی خواهم که یک وظیفه مرتبط با منابع انسانی داشته باشم — “امورات افراد” ، اصطلاحی که گوگل آنرا به کار می برد، خیلی بهتر است) فرهنگ “انجامش بده” به این تفکر منجر شده است که شما باید در تمامی اوقات بر روی کسب و کار کوچکی که راه اندازی کرده اید کار کنید. با اینکه هیچ تردیدی در درست بودن این موضوع نیست که افرادی که وارد فعالیت های مرتبط با راه اندازی یک کسب و کار کوچک می شوند، آگاهی دارند که در مقایسه با یک شرکت بزرگ، ساعت های بیشتری را کار خواهند کرد، ولی اگر همه زمان های بیداری خود را در طول روز صرف انجام کار کنید نتیجه اش چیزی جز اثر بخش نبودن نخواهد بود.

بله، تعداد زیادی از شرکت های بزرگ به شدت از کارکنان خود کار می کشند، اما در این شرکت ها ساعت های مشخصی برای کار و تعطیلی وجود دارد. شما یک دفتر کار دارید. کارهای محول شده به خودتان را انجام می دهید. محل کار را ترک می کنید. دفتر کار همان دفتر کار است، شرکت هم که متعلق به آنهاست. اما وقتی که پای یک کسب و کار کوچک در میان است و شما یکی از نخستین کارکنان آن هستید، این مرز نامشخص و محو می شود — این حالت در مورد شخصیت و سرمایه گذاری شخصی بیشتر نمود پیدا می کند. به هر ترتیب، خلاق بودن و داشتن انگیزه قوی، هنگامی که بیش از حد خسته هستید و بیش از اندازه کار کرده اید، دشوار است. به همین دلیل است که من خط مشی کار کمتر از 60 ساعت در هفته را برای تیم خودم تعیین کرده ام. یک کسب و کار کوچک در ارتباط مستقیم با افراد قرار دارد، و از بین بردن زندگی شخصی یک فرد در این فرآیند، به کسب و کار صدمه می زند.

 

نقدهای جامع از عملکرد کارکنان

بسیاری از مردم چشمان خود را بر روی این واقعیت که نقد عملکرد کارکنان ضروری است، می بندند. اما این گونه نقدها در هر شرکتی، و با هر اندازه ای ضروری هستند. هنگامی که شما برای شخص دیگری کار می کنید، یا آنها برای شما کار می کنند، باید بدانید که آنها درباره عملکرد شما چگونه فکر می کنند و آنرا درک کنید. نقد عملکرد به کارکنان این امکان را می دهد که در حوزه هایی که به آن نیاز دارند رشد کنند. ایجاد یک فرآیند نقد عملکرد که به کارکنان کمک می کند تا بازخورد لحظه ای از عملکرد خود دریافت کنند، چیزی است که شرکت های کوچک می توانند از شرکت های بزرگ یاد بگیرند. برای مثال، گرِگ هُوی (Greg Hoy) مالک یک استودیو طراحی دیجیتال، یک سیستم ارزیابی 360 درجه از بازخورد کارکنان دارای رتبه یکسان را به عنوان جزئی از شرکت تازه تأسیس خود ایجاد کرد، ولی خودش را از افرادی که عملکرد آنها مورد ارزیابی قرار می گرفت، مستثنی کرد. هنگامی که اجازه داد تا خودش هم مورد نقد قرار گیرد، مورد هجوم انتقادهای کارکنانش قرار گرفت.

واکنش طبیعی به هر نوع انتقادی (همان طور که هوی تجربه کرد) می تواند خشم، افسردگی، نگرانی، و دیگر شرایط ناسازگارانه روان شناسی باشد. حقیقت تلخ است. ولی حقیقتی که در قالب نقدهای عملکرد ارائه می شود، می تواند وضعیت یک شرکت یا حتی یک کسب و کار کوچک با تعداد کمی از اعضا را بهبود بخشد.

 

نتایج، اهداف، و خطوط زمانی شفاف

باور عمومی بر این است که کسب و کارهای کوچک بدون یک استراتژی مدون راه اندازی می شوند — چیزی که مردم آنرا با انعطاف پذیری مرتبط می دانند که به این معنی است که همه چیز می تواند در هر زمان تغییر یابد یا اصلاح گردد. در نگاه آنها سیستم هدف گذاری یک شرکت، خشک، کسل کننده، و برای شرایط امروزی نامناسب است. این طرز فکر که یک شخص باید خط سیر کسب و کارشان را به دقت و با جزئیات بسیار ترسیم کند نامعقول است، چرا که کسب و کارهای کوچک می توانند توافق های بزرگ را هم تغییر دهند.

حقیقت اینست که داشتن استراتژی بلند مدت همراه با هدف ها یا گام های شفاف، ضروری و در واقع کاهش دهنده مشکلات است. نتیجه زندگی کردن به صورت یک شخص فعال در زمینه کسب و کار که عملکردی واکنشی دارد، چیزی جز نابودی قطعی نیست.

من اجرای چنین چیزی را در شرکت گوگل در قالب اهداف و نتایج کلیدی مشاهده کردم، روشی که شرکت آنرا بهینه کرده و با آن به حیات خودش ادامه می دهد. گوگل برای انجام دادن یک فعالیت (خواه بزرگ و گسترده باشد و خواه کوچک) ، بر ابعاد و اهداف مشخص و فوق العاده ای تمرکز می کند. به نظر می رسد که نوشتن هر چیزی که در حال برنامه ریزی برای انجام آن هستید، به جای وقت گذاشتن برای اجرای آن، فعالیتی کامل و بی نقص (ولی در عین حال خسته کننده) است، ولی چنین روشی همچنین امکان نظارت مستمر بر شیوه توسعه شرکت را فراهم می کند. آیا افراد یا بخش های خاصی از شرکت مرتّباً در دستیابی به اهداف خودشان با شکست مواجه می شوند؟ شما می توانید با استفاده از سیستم های مدیریت کار ارجاع شده مانند آسانا (Asana)، دقیقاً این عناصر را مورد ارزیابی قرار دهید. ورود داده ها کاری خسته کننده است، ولی انجام آن در زمان هایی برای ایجاد یک ساختار واقعی و بادوام، و مبنایی که شرکت با تکیه به آن می تواند رشد کند، ضروری است.

درست است که اتکای بیش از اندازه به ورود داده ها می تواند جلوی خلاقیت و نوآوری را بگیرد. اما چیزی که من دیده ام اینست که تقریباً تمام سیستم هایی که بشر با آنها آشنایی دارد، نیازمند این هستند که شما تماس ها، کارها، و ایده ها را ثبت و ضبط کنید، و با ضرورت محدود ساختن آنها موافق هستم. با این وجود، اگر سیستم هایی مانند OKR (اهداف و نتایج کلیدی) به طور صحیح استقرار یابند، می توانند در شفاف سازی اهداف، اطمینان از اینکه فعالیت هر شخصی مشخص و واضح است و می داند که دیگران به انجام چه کاری مشغولند، اثربخشی فوق العاده ای داشته باشند. من یک سیستم OKR خاص شرکت خودم ایجاد کردم، نه به گونه ای که مراقب 24 ساعته کارهایی که در شرکتم انجام می شود باشم، بلکه به این ترتیب که هر شخصی — از جمله خود من– پاسخگوی اقدامات خودش شناخته شود و از آنچه که اتفاق می افتد آگاه باشد.

چنین سیستمی در واقع یکی از مزیت های یک کسب و کار کوچک است. یک شرکت فوق العاده بزرگ مانند گوگل هرگز نمی تواند چنین سیستم کاملاً شفافی را به کار بگیرد. البته هیچ کسی هم در سطوح پایین سازمانی شرکت گوگل نیازی به اینکه بداند سرگئی برین (Sergey Brin) به چه کاری مشغول است ندارد. ولی در یک شرکت 5، 10، یا 15 نفره، چنین سطحی از شفافیت می تواند تکیه گاهی برای یادگیری و اطمینان به وجود آورد.

 

همه ما می توانیم با هیجان و احساسات بسیار زیادی ادعا کنیم که کسب و کارهای کوچک بهترین کسب و کارها هستند و اینکه شرکت های بزرگ هیچ کاری را انجام نمی دهند که ارزش زمان ما را داشته باشد. ولی باید بدانیم که اگر آنها شرکت های بزرگی هستند، برای این بزرگ بودن اندازه آنها دلیلی وجود دارد. آنها سیستم هایی دارند که موثر عمل می کنند. به جای بحث کردن درباره اینکه می خواهید در کار آنها اختلال ایجاد کنید، راهی را پیدا کنید تا شما هم برخی از کارهایی را که آنها — به هر شیوه ای– انجام می دهند به انجام برسانید و بفهمید که چه عاملی سبب موفقیت آنها شده است. آن عامل همان راهی است که برای بزرگ شدن باید پیمود.

منبع: Inc.com